سخت نبود، سخت نیست، سختش کردیم ...
زندگی را میگویم ...
زندگی اینگونه نبود، بیابان نبود، سبز بود، طراوت داشت، دستان من و تو را داشت. چیزی از این داشتن و نداشتنها کم نشده جز همان دستان من و تو...
در جایجای این بیابان گرمازده، فقط حفرههای عمیق قلب انسانیت میتابد و ما تنها چادرها را میبینیم...
ولی انصافاً دیدن حال غریب مادری دلبسته به دستان تو که منتظر دیدن لبخند مجدد فرزندش است ...
دیدن خندههای بی بهانه یک کودک که از دنیای به این عظمت در آن لحظات فقط همقدم شدن با تو را میخواهد ...
دیدن بودنهایی که چه ساده نبودن شدهاند ...
دیدن بایدهایی که با سهلانگاریهای ما نباید شدهاند...
دیدن آن لحظهای که برق میزند شیطنتهای کودکانه چشم یک فرشته مهربان ...
اینها را ما ازدستدادهایم، وگرنه زندگی بیابانی نداشت ... هرچه بود سبز بود، ما مراقب داشتههای سبزمان نبودیم، دستهایمان را رها کردیم، فراموش کردیم، در جیبهای لباس روزمرگیهایمان فروکردیم ....
سبزی منتظر ماست ...
انسان جایگاهش، جادههای خاکی پر از ناهمواری نیست ... شاید باید گاهی ما هم در این ناهمواریها پشت بر هرچه زیبایی و آرامش است، قدم بزنیم، شاید باید یادمان بیاید چه اشکهایی که شبها از چشمان پدران و مادران و فرزندان این جادهها میریزد و کسی نیست که حتی امیدی باشد بر اتمام دردهایشان ...
شاید دردهایشان تمام نشود، آرام که میشود ... دستهایت را، دلت را، وقتت را، آرامش را گاهی بده، ادامهاش با ایزد منان ...
اطلاعات تکميلي
- منابع:
عکاس: آقای کاوه داوری

Dr. Mariyet Zahedi Nik
I completed studies in two universities with two different majors at the same time(commercial management and software engineering). Then turned to my great love, medicine, by studying social working and nursing in Iran. After that I immigrated to Austria and studied medical Informatics and Pharmacy in German in Vienna University .In 2011 and 2012 I was awarded as an Outstanding Student from” The students living abroad.” Due to some problems I had to stay and live in Iran for some years. Having been here in Tehran only 3years, I am now finishing my education in Pharmacy in Shahidbeheshti University.